مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان
غروبِ قافله يادت نميرفت صداي هلهله يادت نميرفت گلو و چشم و قلبت سوخت عمري سه تير ِ حرمله يادت نميرفت
روزی که بادهای مخالف امان نداد هفت آسمان به قافله ای سایه بان نداد
خورشید بود و سایهی شوم غبارها خورشید بود همسفر نیزه دارها
دیدی به روی نیزه سر آفتاب را دیدی گلوی پرپر طفل رباب را
دیدی عمود با سر سقا چه کرده بود تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود
در موج خیز شیون و ناله دویده ای تا شام پا به پای سه ساله دویده ای
گل زخمهای سلسله یادت نمی رود هرگز غروب قافله یادت نمی رود
هم ناله با صحیفهی ماتم گریستی یک عمر پا به پای محرم گریستی يوسف رحيمي **************
سینه ام چون تلاطم دریا چشم من چشمه ی غم دنیا داده ام این دل اسیرم را دست بال و پر کبوترها هم ره بالهایشان بردند تا بسازند سایبانی را سایبانی برای خاک بقیع حائلی بین آفتاب آنجا بوی غربت هزار سالی هست که از آن خاک می رود بالا غم میان دلم چو زائر شد غصه دار امام باقر شد زهر دادند عمق جانت را تیره کردند آسمانت را و گرفتند با شراب زهر قوت دست مهربانت را مگر آن چشم ها نمی دیدند بال پرواز بی کرانت را دم آخر مرور می کردی روضه ی درد بی امانت را به خدا چشم های تو می دید رخ نیلی عمه جانت را داغ بازار شام یادت بود بارش سنگ بام ، قوم یهود در میان شلوغی و فریاد بین آشوب شهر سنگ آباد وقت آغاز سنگ باران ها عمه زینب نجاتمان می داد پیش چشم رباب بی کودک پیش بابای بی کسم سجاد سر اصغر که بی تعادل بود از روی نیزه بارها افتاد تازیانه به هر طرف می برد کودکان را چو کاه بر روی باد دیدم آنجا تمام غم ها را زخم زنجیر پای بابا را
مسعود اصلانی
***********
مانده داغی عظیم بر جگرت سر بازار شام و بزم شراب هر شب جمعه خون دل خوردی پای روضه به جای قطره ی اشک می توان دید عکس زینب را سوختی سرو باغ فاطمیون گر گرفته فضای حجره ی تان مهر و تسبیح کربلایت را
وحیدقاسمی
*****************
یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده قلمش نه دمِ تیغ دو دمش افتاده مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان درشب حجره به روی شکمش افتاده آخرین لحظه همان لحظه ی تلخی ست که مرد دیده از دست ابالفضل علمش افتاده دیده که دست و سر و چشم عمو عباسش تا دم علقمه در هر قدمش افتاده نفسش را رمقی نیست و در خاطر مرد زخمهای تن آقا رقمش افتاده بعد اینقدر مصیبت که سرش آوردند تازه تیغ آمده بر قدّ خمش افتاده آخرین لحظه به یاد فقط این جمله ی "شمر" که:"خودم می کِشم و می کُشمش"افتاده دمش از بسکه حسینی ست چو پایین رفته باز در پای دمش بازدمش افتاده مثل بین الحرمین است مدینه اما سر پا نیست... دراین سو حرمش افتاده
مهدی رحیمی
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |